دانلود رمان آرزوی وصال
بازدید : 2374 | دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 - 19:29
admin
ارسالی ها : 31
عضویت : 7 /2 /1395
محل زندگی : Yazd
وضعیت یاهو :
دانلود رمان آرزوی وصال

دانلود رمان آرزوی وصال
دونسخه اندروید و پی دی اف

تصویر: http://linar.ir/wp-content/uploads/2016/03/Arezooye-vesal-300x300.jpg

خلاصه رمان : راوی داستان دختری به اسم رویا است که از رفتار دختر همسایه شون به اسم مهشید خیلی متعجبه…! بعد از مدتی به درخواست مادر مهشید، طرح دوستی با مهشید میریزه تا پی به اسرار اون ببره و بعد که مهشید داستان زندگیش رو تعریف میکنه، متوجه میشه که…
قسمتی از رمان آرزوی وصال :
-اي بابا ، كار من ديگه از اين حرف ها گذشته . شما وضعيت منو درك نمي كني و نمي دوني من چي مي گم و با تمام وجود هم اميدوارم تو اين وضعيت قرار نگيري . بعد از اون جريانات عجيب و غريب كه سر من اومد با هيچ كس كوچكترين حرفي نزدم حتي با مادرم يا با مهشاد . البته نه اين كه نخوام ، بلكه نتونستم . دوست داشتم دردم رو تو سكوت خودم تحمل كنم .

چون كاري از دست كسي ساخته نيست . غير از اين حس ترحمشون گل كنه ، چيزي كه من ازش متنفرم .

روياجون ، تلاش تو ، مادرم و اطرافيان رو مي بينم كه دوست داريد به نوعي به من كمك كنيد تا بلكه عقده دلم رو باز بكنم و راحت بشم ، اما حقيقتا ، درد من دردي نيست كه به زبون بياد و يا اگه گفته بشه از شدت اون كم بشه . بلكه هر لحظه ياد آوري اون روزا برام به مراتب سخت تر و كشنده تر از اونه كه در دلم سكوت بمونه قبل از اين ها من دختري فوق العاده شاد بودم ، شيطون و بازيگوش ، چه مي دونستم غصه چيه ، غم چه شكليه ، اما خب به هر حال هميشه زندگي بر وفق مراد ما نمي چرخه . عقده حرفهام اگه باز بشه و حرف بزنم مثل غده سرطانيه كه با اصابت چاقوي جراحي سراسر بدن رو مي گيره .

پس من ترجيح مي دم با اين غده كنار بيام تا روزي منو از پاي دربياره . نمي خوام اونو به ديگرون سرايت بدم .

اصلا از ناله كردن بدم مي آد . چون اعتقاد دارم ، ناليدن ارزش و منزلت درد كم مي كنه . آخه بعضي از زجرها و درد ها ممكنه كشنده و مهلك باشند ، اما شيرين هستند و آدم هر لحظه با زجر اونا زندگي مي كنه . از روزي كه خودمو شناختم بزرگترين ستم ها منو به سكوت وادار مي كرد . بزرگترين سلاح من سكوته و همين حالا هم درد بزرگ اضطراب بدون اون موندن رو تحمل مي كنم ترجيح مي دم تو سكوت خودم باقي بمونم . منو ببخشيد ، نمي خوام شما رو ناراحت بكنم . نه اين كه شما رو امين خودم ندونم برعكس شما رو دوست دارم ، اما از من فعلا چيزي نخوايد . اين درد رو به تنهايي تحمل مي كنم و اين غصه است كه تا دم مرگ همراهيم مي كنه وتنهام نمي ذاره .

چي مي تونستم بگم ؟ مهشيد با زبون بي زبوني منو دعوت به سكوت مي كرد بعد از مكث كوتاهي نيم نگاهي به مهشيد انداختم . چشماش رو بسته بود و ظاهرا خوابيده بود . شايد به قول خودش به دردش عادت كرده بود .

ساعت پنج صبح بود كه با صداي مهشيد بيدار شدم .

-روياجون ! پاشو آقا سعيد ديرش نشه .

-ممنونم كه بيدارم كردي ، ديشب دير خوابم برد ، اگه صدام نكرده بودي حتما خواب مي موندم .

با روحيه اي نه چندان مناسب رفتم پايين صبحونه سعيد و رامين رو حاضر كردم ، برعكس من سعيد و رامين خيلي سرحال بودند و مدام سربه سر هم مي ذاشتند .

ساعت نه صبح صبحونه مختصري خوردم و به قصد خونه سعيده از خونه خارج شدم بعد از ترافيك سنگين اون موقع روز حدود ساعت يازده و نيم بود كه رسيدم . سعيده طبق معمول گرفتار بچه هاش بود ، ظاهرا از ديدنم خوشحال شد ، اما شروع كرد به گله و شكايت .

– . . . چه عجب يادي از ما كرديد ، آفتاب از كدوم طرف سرزده دلمو خوش كردم كه مثلا تو ولايت غربت برادر دارم . . .

خب گوش كردم تا سعيده كل عقده هاش رو خالي كرد بعد با خونسردي گفتم:

-ببين سعيده جون ، من كاري به تو و سعيد ندارم . نمي خوام از سعيد هم حمايت كنم ، اما اگه يه ذره انصاف داشته باشي ، مي بيني يه جوري هم حق با سعيده . يادته آخرين باري كه اومديم خونه تون ، شوهرت چقدر بي اعتنايي كرد . سعيد هم بي احترامي رو نمي تونه تحمل كنه ، حالا از طرف هر كس كه باشه ، مي خواد من باشم ، خواهر من باشه و يا هر كس ديگه . خدا مي دونه من چقدر بهش مي گم سعيدجون به خاطر خواهرت تحمل كن اگه راستش رو بخواي سعيد مي گه ، سعيده خودش هم بدش نمي آد با كسي رفت و آمد نداشته باشه براي همين اخلاق ايرج رو بهونه مي كنه . . . حالا ولش كن سعيده جون من امروز اومدم بهت سر بزنم كاري هم به اين حرف ها ندارم .

دانلود رمان آرزوی وصال
تا اون موقع ساكت بودم؛ با وجود حرفاي بابك هنوز نيش كلمات مادرش رو فراموش نكرده بودم با صداي تقريبا بلندي گفتم:

– تمام حرف هاي شما متين و منطقي يه ، اما امروز پي به حقيقتي بردم كه با وجود اين كه براي من خيلي سخته اما مجبورم باهاش كنار بيام . به من حق بديد كه بخوام عروس خانواده اي باشم كه دوستم داشته باشند و به ديده احترام بهم نگاه كنند .

من لايق تو نيستم دكتر مهرزاد ! اميدوارم همون طور كه مادرتون ميخواد با كسي ازدواج كني كه لياقت عشق شما رو داشته باشه و در كنار هم خوشبخت باشيد .

– اوه پس خانم از حرفاي مادرم دلگير شدند . بايد به عرضتون برسونم كه مادرم فقط خوشبختي منو ميخواد و شايد هم ندونه كه خوشبختي من با بودن در كنار تو تكميل ميشه . والا نه تنها مخالفت نميكنه بلكه تشويقم هم ميكنه . ميدوني من كسي رو ميخوام كه قدر زندگيم رو بدونه ، خودت خوب ميدوني كه من چقدر به معنويات اهميت ميدم . زرق و برق اين دنيا و اين

زندگي هم كه دارم نتونسته منو از معنويات جدا كنه ، تمام موفقيت هاي خودم رو اول مديون خدا و بعد هم تلاش خودم ميدونم . هميشه از خدا خواستم تا اندازه اي به من ثروت بده كه خودم رو گم نكنم و به زير دستام احترام بذارم .

تا حالا كه شكر خدا موفق بودم ، از اين به بعد هم خدا بزرگه . طبيعتا هم انتظار دارم همسر آينده ام هم همين خصوصيات رو داشته باشه نه اين كه كسي باشه كه ثروت و نام منو بخواد . تمام فكر و ذكرش اين باشه كه ماشين آخرين سيستم سوار بشه و براي ماه عسل حتما بره فرانسه . كادوي تولدش هم يه آپارتمان باشه تا خئايي نكرده پيش دوستاش ضايع نشه . به نظر من اين زندگي ها اصلا دوامي ندارند .

مهشيد جون من انتخاب خودم رو كردم و اگه تو هم اين همه دودل نباشي و به من اعتماد كني همه چيز درست ميشه . تو فقط يه جواب مثبت به من بده تا زندگيم رو زير پات بريزم .

خنديدم و گفتم:

– و اگه بگم نه ؟ !

– بايد جواب قانع كننده اي بهم بدي واگرنه تا آخر عمر صبر ميكنم .

نميدونم چرا . . . اما باورم نميشد . همه اش ميترسيدم عشق بابك رو قبول كنم و اون وقت منو رها بكنه . با بغضي كه در صدام آشكار بود گفتم:

– نه بابك جان ، اين بازي رو با هر كس دوست داري بكن اما با من نه .

بابك به حدي عصباني شده بود كه صورتش به سرخي ميزد . مشت محكمي به ميز بليارد زد كه همه توپ ها روانه مقصد نامعلومي شدند و بعد فرياد زد:

– خيلي ديوونه اي مهشيد ! من چه بازي دارم با تو بكنم ؟ مهشيد جون تموم اين حرفا بهونه است . يه كلام بگو دوستت ندارم ، هم خودت رو راحت كن و هم منو .

دانلود رمان آرزوی وصال
منم كه اون روزها تمام دغدغه ام بهبودي حال احسان بود به حرفشون گوش كردم و نشستم توي خونه و از راه دور دعاش مي كردم . چقدر اميد داشتم كه حالش خوب بشه و بهتر از گذشته برگرديم سر زندگي ، اما . . . . . . . . افسوس . افسوس كه زندي هميشه روي تلخي و ناكامي اش رو به من نشان ميداد . چه خيال خامي و چه فكر باطلي ! احسان نه تنها خوب نشد بلكه به علت وخامت حالش يه روز ارث در محوطه بيمارستان ، پرستار خانمي رو كه شبيه من بود ميبينه كه مشغول صحبت با دكتر مرده . فكر ميكنه من هستم به طرف دكتر حمله مي كنه و با هم درگير ميشن . دكتر هم ناخواسته احسان رو عقب ميزنه و پشت سر احسان با لبه حوض برخورد ميكنه و ضربه مغزي ميشه .

اينم سرنوشت شوم زندگي من و پايان بازي خطرناكي كه احسان خواسته يا ناخواسته شروع كرده بود . البته دادگاه هم تشكيل شد و پزشك مربوطه نيز دادگاهي شد . قاضي هم به دليل اين كه دكتر ناخواسته و براي دفاع از خود احسان رو هل داده به نفع دكتر راي صادر كرد .

در روزي غمگين تر از روزگار من كه زمين و زمان باران ميباريد احسان رو به خاك سپرديم و اموالش رو كه نيمي به من و نيمه ديگرش به مادرش ميرسيد با موافقت هم براي ايتام و فقرا به اداره اوقاف و امور خيريه سپرديم . بلكه روح احسان در آرامش ابدي به سر ببره . مادر احسان بنده خدا خيلي بي قراري ميكرد . البته اين بي قراري ها مدت زيادي طول نكشيد و قبل از مراسم چهلم احسان بر اثر غم و غصه زياد سكته كرد و اون هم به احسان پيوست .

نااميد از تمام بودنها ، دلخسته از تمام بي حاصليها ، دلسرد از تمام زندگي روزها رو باالجبار مي گذروندم . تمام زندگيم با نياز و حسرت گذشته بود . حسرت خيلي چيزها . نيازهاي اوليه هر انساني كه براي زندي به اونا احتياج داره و من از داشتن اونا سر هيچ و پوچ محروم بودم .

بيشتر از خودم دلم به حال احسان مي سوخت . اون روز عصر كه در ميون گريه و ضجه احسان رو به خاك سپرديم نميدوني چه صورت دلنشيني داشت ! لبخند كمرنگي روي لبانش نقش بسته بود . شايد با لبخندش ميخواست به من بفهمونه كه تنها گناهش دوست داشتن زيادش بود . اون روز من هم به اين قضيه پي بردم كه خودم هم با تمام وجودم احسان رو داشت داشتم وگرنه اين همه كارش رو تحمل نمي كردم . مادرش تمام خاك قبر احسان رو روي سرش ريخت . آسمون هم به حال ما اشك ميريخت . اون كه رفت و راحت شد ، اما با رفتنش روح منو هم با خودش برد . اي كاش من هم باهاش مرده بودم ، اما نه مردن براي من آرزويي محال بود . بايد ميموندم و تا آخر عمر زجر مي كشيدم . نه تنها از احسان كينهاي به دل نداشتم بلكه خيلي هم باراش بي قراري ميكردم ، بعضي وقتها كه خيلي بي قرار ميشدم با معين به سر خاكش مي رفتم و براش چند شاخه گل مريم هم ميبردم . احسان اگه بالايي هم سرم آورد شايد به نوعي هم مقصر نبود . از بيمار رواني انتظاري نميشه داشت . اما بابك چي ؟ اون كه متخصش اعصاب بود و خودش رو مرد كار اجتمايي ميدونست . شايد اگه بابك با من درست رفتار ميكرد من هم سر راه احسان قرار نمي گرفتم و اون هم الان به زندگي خودش مشغول بود .

دانلود رمان آرزوی وصال با دونسخه PDF , apk
تصویر: http://linar.ir/wp-content/uploads/2016/03/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%BE%DB%8C-%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D9%81.png
تصویر: http://linar.ir/wp-content/uploads/2016/03/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%86%D8%B3%D8%AE%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF.png
تعداد صفحات نسخه پی دی اف : ۷۹۰ صفحه
حجم فایل اندروید : ۱MB
حجم فایل پی دی اف : ۳MB

وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.
پرش به انجمن :