مشكلات زندگي و اداره كردن كودك چند ماهه براي مرد تنهايي مثل آراز سخته و براي همين گاهي مجبور مي شد از اطرافيانش كه ازجمله همكارانش مي شد كمك بگيرد .پليس بودن آراز سرانجام باعث دردسر هايي برايش مي شد كه آخرين آن دزديده شدن دخترش به قصد انتقام بود كه ياسر …..فردي كه دخترش را دزديده بود كودكش را در اتومبيلي گزاشته و آن را به ته دره مي اندازد و دخترش مي مي رد ولي …
– چطوري به اين نتيجه رسيدي اون وقت؟
– از اون جايي كه هنوز حكم رسمي ما نرسيده اين پسر منو سرگرد صدا زد
– اهان .بله ايشون همه كاره ي ادارند از ترفيع و مجازات ها به خوبي خبر داره ..حالاحكم رسمي كي به دستمون مي رسه؟
– نمي دونم فكر كنم آخر هفته يك مراسم بگيرند تو دايره ي جنايي مركز ..اونجا مي دند
– خوب حالا بگو واسه چي زنگ زدي؟ ديرم شده بايد برم .باران رو پيش مادر گزاشتم
– هنوز پرستار نگرفتي؟
– نه هنوز نگرفتم يعني مامان نمي زاره مي گه من نگه مي دارم
– ولي.
– بابا بي خيال اين موضوع .مي گي واسه چي زنگ زدي يا نه؟
– هيچ چي بابا حكم همكار جديدت رسيده . از تبريزه
– پس همشهري هستيم حالا اسمش چيه؟
طاها كمي سكوت كرد و گفت: ماني ماني سعيدي
– چند سالشه؟تازه كاره يا ..
– نه بابا ۲۴ سالشه تازه دو هفتست كه پست سرواني گرفته
آراز اين را آرام گفت ولي مانيا شنيد . لبخندي زد و به فكر فرو رفت :
– اين مرد چه پرستار خوبي است و مثل يك مادر از دخترش مراقبت مي كند
مانيا در حال فكر كردن بود كه صداي گوشي اش بلند شد
– بله بفرماييد
– سلام آبجي
– سلام ماني جان .
– آبجي كي ميايي؟
– نمي دونم اتفاقي افتاده ؟
– اه آبجي چطور يادت رفت امروز تولد مامانه
شب به عادت هر شب باران برای استراحت و همچنین کار بر روی نقشه هایش به تراس خانه شان رفت .. سرمای مطلوبی بود و کار کردن برایش لذت بخش ..
– تو کسی رو دوست داری؟