_زهر مار بگو…
دستشو ميبره جلو و از پهلوي گوشتالوي نگين يه نيشگون ميگيره:
_ببين سپيد؛ نگاه کن اين دسته سماورا؛ تا دو هفته پيش اينجوري بود مگه؟ واقعا اينجوري بود؟ دِ نبود ديگه!
سپيده با ترس و لرز سرتاپاي نگين رو برانداز ميکنه:
_خدايي نگين؟! درست و درموني هنوز؟
نگين شک دار به ژيلا نگاه ميکنه؛ آه چقد ترسو و بي خاصيت؛ نميدونم چرا روش نميشه بگه؛ انگار نه انگار که همين پريروز داشت به فرشته ميگفت که تمام تنش جوشاي چرکي زده؛ تازه نگين جون و قوه ش خيلي بيشتر از سپيده س.
_ ژيلا منو اينجوري نگاه نکنا؛ من عين طبل تو خاليم. دماغمو بگيري جونم دررفته!
شونه شو ميندازه بالا،
_ميل خودته؛ ولي از نظر من يه بار ضرر نداره.
کک مکاي رو صورت سپيده به نظرم کم رنگ تر شده؛ شايدم صورتش سفيد تر شده…يعني از ترسه؟
_اي بابا، من ميگم نره شما ميگي بدوش؟
دوباره لبخند ميزنه:
_منم گفتم که کار مردونه س…حتما بايد به خودت ثابت ميشد که نَره؟!
اخمامو ميکشم تو هم…
_پاشو دختر جون؛ پاشو بده به خودم…بعدم راجع به شرايط معامله حرف ميزنيم…
معامله چي؟ اي بابا يعني به خاطر پولش داره پنچري ميگيره؟ پاشو بابا نخواستيم کمکت رو…
_نميخواد خودم ميتونم؛ پاي ميزه معامله هم نميشينم…چه کاريه؟
شونه مو ميندازم بالا…دستشو ميذاره رو آچار چرخ و به زور از دستم ميکشه بيرون…
_بهت نميخوره اين همه خسيس باشي؟
از جام بلند ميشم وميذارم کارشو بکنه…سگ خور ميدم بهش هرچقد دستمزدش بشه…خلايق هرچه لايق…نميذاره خودم داوطلبانه پولو بهش بدم که!
_بروکنار…
نگاه ميکنم. کار پنچرگيري تموم شد؟ دولا ميشم و تاير زاپاسمو نگاه ميکنم که الان افتاده زير ماشين
بازم دليلي نميبينيم مقدمه چيني کنم.
_هيچي…نيلو؟
_جانم؟
اين نيلو از اون شب که با رامين اومد پشت در خونه م “جانم” از دهنش نمي افته. حداقلش اينه که الان به من جسارت داد تا درخواستمو بهش بگم.
_الان سرکاري؟
_اره چطور؟
_ميتوني…ميتوني بري دنبال سپيده؟
_کجاس؟ مدرسه؟
واي از اين خنگ بازياي نيلو لجم ميگيره گاهي…بيچاره داداش من.
_نه خونه س…پنج شنبه ستا، من خودم کلاس فوق العاده داشتم.رفتم مدرسه..الانم يه کاري برام پيش اومده که…
نيلو ميپره تو حرفم
_وايسا ببينم؛ من برم خونه ت دنبال سپيده؟ اون وقت کجا ببرمش؟
_ببرش خونه خودتون…ميام از اونجا ميبرمش…
نيلو خيلي آروم جوابمو ميده، معلومه اونم به وضع عقل من شک کرده.
_باشه ميبرمش ولي چيزي شده عروج؟ نگرانم کردي