دانلود رمان میراث
بازدید : 553 | دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 - 19:34
admin
ارسالی ها : 31
عضویت : 7 /2 /1395
محل زندگی : Yazd
وضعیت یاهو :
دانلود رمان میراث

دانلود رمان میراث
تصویر: http://linar.ir/wp-content/uploads/2016/02/miras-300x300.jpg
خلاصه رمان : صبح روز بعد سامانو از خواب بيدار کردم تا به شرکت بره و خودم هم آماده شدم تا به خونه خودمون برم تا خواهر و برادر عزيزمو ببينم

همونطور که داشت آماده ميشد گفت: چيه؟ شالو کلاه کردي؟

گفتم: دارم ميرم خونه ي خودمون

روي ميز آشپزخونه شست و گفت: کي برميگردي؟

بي خيال گفتم: به تو چه؟ مگه من از تو ميپرسم وقتي ميري بيرون کي برميگردي؟

با خشم نگاهم کردو گفت: سميرا با من لج نکن و جوابمو بده

بي تفاوت بهش گفتم : وقتي برميگردم که برگشتم

گفت: آها اين جواب جديده؟

سرمو تکون دادمو به کارهام مشغول شدم گفتم: برات يه ذره قيمه درست کردم رو گازه زياد اومد نندازيش ها بزار واسه سحري من شايد شب نيام خونه تو هم اگه خواستي بيا اون جا خوب کاري نداري؟

از جاش پا شدو گفت: ميخواي برسونمت؟

گفتم: فراموشي گرفتي سامان؟ يادت نمياد برام يه ماشين گرفتي؟ اي خدا من نميدونم با اين حافظه اي که تو داري چجوري اسم دوست دخترات يادت نميره

گفت: معلومه يادم ميره هميشه بهشون ميگم عزيزم من اصلا اسم هيچ کدو يادم نميمونه

گفتم: بابا تو آخرشي خوب کاري نداري من رفتم

داشتم ميرفتم که مثل اين بچه ها جلومو گرفتو گفت: اگه کاريت داشتم چي؟

– به خونه يا موبايلم زنگ بزن

– ديگه کيا ميان خونتون؟

– شايد داييم و يا عموم

اخماش رفت تو همو گفت: لازم نکرده بري اون پسر عموت هيزه خوشم نمياد ازش

نفس عميقي کشيدمو گفتم: سامان

– هان؟؟؟

– اون نامزد داره خجالت بکش

با قيافه حق به جانبي گفت: نامزد داره زن که نداره

با کلافگي گفتم: سامان ميري کنار يا خودم دست به کار شم؟

رفت کنارو گفت: خوب حالا مواظب خودت باش

سکوت کردم و فقط دستمو تکون دادم سوار ماشين خوشکل جديدم شدم و با ريموت در را باز کردم

سامان تا آخرين لحظه داشت منو نگاه ميکرد

– سياه سوخته عمته

– ههههههه …………. خجالت بکش بي تربيت

– شرمنده عمه جون اصطلاحه ديگه ما هم عادت کرديم……واي ببخشيد يعني افتاده دهنمون

– تو سعي کن زياد حرف نزني جز سوتي چيز ديگه اي نميدي

– من سوتي دادم ها؟ يادت نيست اوندفه تو دانشگاه جلوي خانم وکيلي؟

– يادم نمياد

– بيا يادت ميندازم

سپيده داد زد : به قرآن اگه يکيتون ساکت بشه همين الان پنجاه هزار تومن بهش ميدم

سعيد گفت: برو بابا با پنجاه هزار تومن به آدم تف هم نميدن چه برسه به بوس

سهيل گفت: آقاي سياه سوخته تو ادعات اشک ملتو در آورده به نظرت چقدر پول درست حسابي ، حساب ميشه

– اولا که سياه سوخته عمه سوميته ( ما دوتا عمه بيشتر نداريم) دوما که از اونجايي که هم دکتريم هم شم اقتصادي داريم و هم قيافه بايد بگم به نظر من دو مليون تومان به بالا پول حسابي ، حساب ميشه

سهيل گفت: اولا که منو تو اگه شانس داشتيم الان مثه اين بي خانمان ها دنبال جواز مطب نميگشتيمو و مثه اين بدبخت بي چاره ها توي کيلينيک بيمارستان بچه و ميکروب نميکشتيم از بس کثيفه و تو هم تو بندر عباس دکتر نميکردي دوما که اگه تو شم اقتصادي داشتي خفه ميشدي و ميرفتي اين پولو از سپيده که از محالاته به کسي باج بده ميگرفتي سوما که کدوم بوزينه اي به تو گفته خوش قيافه؟

– حالا کي گفته

داد زدم بابا به اضافه ي پنجاه هزارتومن سپيده من هم پنجاه تومن ميذارم تا شماها ساکت شيد

يه دفه جفتشون ساکت شدند سعيد گفت: خوب پولو بيا بالا که شم اقتصاديم گفته زدي تو خال

نامردا تا آخرين قطره پولو از منو سپيده گرفتند

با سپيده به اتاق مشترکمون رفتيم روي تختش نشستيمو که بي مقدمه گفت: مانيا يه چيزايي ميگفت

زير لبي گفتم: اي مانياي دهن لق

ادامه داد : سمي تو داري با زندگيت چي کار ميکني؟ خودت نفهمي يا خودتو زدي به نفهمي؟

گفتم: داري در مورد چي صحبت ميکني؟

گفت: يعني تو نفهميدي سامان که روزي شصت تا دوست دختر عوض ميکنه تو رو دوست داره؟

بي فکر گفتم: غلط کرده ما شرط کرديم که اون به من دل نبنده

تعداد صفحات : ۴۸۷ صفحه
نسخه PDF
حجم فایل : ۲MB

وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.
پرش به انجمن :